شبی و غمی و قدمی

السلام علیک یا ساقی..

خداوندگار روح عصیانگر من.. به استغاثه ی رحمت در میکوبم آقا..

حضرت ع*ق بی سامان من، دفتر پرگناهیم را دیدی، نه؟ دیدی آبرویم را که به جوی طغیان شتابان می رفت؟ دیدی آقا؟ دیدی بال های شعله ورم را که در ناباوری روزهای پریدنم میگداخت؟ دیدی نسیم بهشتی ایمان چگونه از ضمیرم به یغمای نفس یه غارت رفت؟ دیدی آقا؟ دیدی به خشکسال رسیدنم را از سرفصل شکفتن، شکفتنی که قدر  دانش نبودم؟ دیدی..

کاشف الکروب شبانه های بی کسی.. رهایم کرده؟ من گم شده ی بی راه کجا و نام بلند تو کجا! پیدا شده ات بودم، رهایم کردی و افتادم -دوباره- ..

پیراهن دلم را ببین! شکوفه به شکوفه ی دامان دلم خشکیده.. دست لطافت تو کجاست؟ کجاست ترنم لاله زار ضمیر ترک خورده ام؟

کجا رفت آغوشی که به رویایی دربم گرفته بود، بی دست! 

کجاست آستانی که سرم را به غبارش از کمند نفس نا لایقم برهاند؟ کجا رفت بودنی که ریسمان هدایتم را رها نمی کرد؟

...

یا حضرت ساقی (ع)

نام آسمانی تو کجا و دفتر ست من پرسوخته کجا.. آغوش تو کجا و سر بی سامان من کجا..

به دریوزگی رحمتی آمده ام که بر سرم ببارد و از مهر غیر بی نیازم کند..

رهایم نه، نکرده ای که باز پرپر میزنم از بی طاقتی امشب..

السلام علیک..

در بگشا ساقی..

در بگشا که باز بی پناهانه در می کوبم.. از سر بی چارگی..

که چاره ام تویی.. مولای من..

فرشته؟ نه! آغوش تو را می خواهم -در حضیض شرمساری ام-

بی پرده بگویم، نظری عنایت و شاید به کمتر از آن محتاجم.

به فراموشخانه تبعیدم نکن مولا. به نگاه دمادمت محتاجم.. به اینکه در تمام ساعات هستی ام جاری باشی..

مولا..

ساقی..

مهربان دستگیر من..

***

دلم تنگ شده.. برای صدا کردن اسمت. برای توی سکوت فریاد کردن شکایت هایی که فقط خودت خریدارش هستی.اینجا که تنهایی موج در موج پیش میاد و کسی در مواجهه با شیطان ازم حمایت نمیکنه. وقتایی که کسی نیست که مراقب دلم باشه.

میدونی ، اون روزایی که دلم فقط میخواد بغلم کنی و بذاری دلمو برات بیرون بریزم، هیچکس نمیتونه تو باشه!

آخه تو آقای دل منی. تو دلدار بی نظیر منی.تو همه ی آرام گمشده ی منی. تو تمام هست و نیست منی.

دستت رو بذار روی قلبم.. ببین از دست من چقدر درد داره که نمیتونه به کسی بگه..

بیا سر سودائی دخترک قصه رو به دامن بگیر. بیا به ماتم سرای درونم سر بزن. بیا ببین از قحطی بودنت ، از دلتنگی جای قدمهات به چه شب بی سحری افتاده..

بیا.. سقای خوبی های من.. بیا نهال خشک ایمانمو آب بده.

بیا یقینم رو با دستهای معجزه گرت قلمه بزن و بذار توی چشمه چشمام تا توی اشکهام ریشه بده.

برای یه بار هم که شده بذار با چشمای تو گریه کنم، شاید خدا رحمش بیاد.

سقای خوبم.

دستهای تنهام رو تنها نذار.

بذار یادم بمونه که تو هرگز از آغوشت (چقدر این کلمه برام عزیزه) بیرونم نمی کنی!

***

دل گرفته ام داره باز میشه. داره شکوفه میده درخت امیدم.

اینو درست همنجا، توی فاصله ی قلبم و این دفتر حس می کنم.

انگار دست سقا خاشاک رو جمع کرده و بذر های تازه کاشته توی باغچه ی دلم.

دلم حالا آرومه. خیلی نه، اما بیشتر از یک ساعت قبل!

خدا رو شکر.

دستم به دامنت سقا..

دستم به دامنت