السلام علیک یا علی بن موسی الرضا..

السلام علیک یا سلطان بی نظیر سرسرای هستی. 

امام تابنده ی بی نظیر من. 

السلام علیک شهاب شتابنده ی دیرپای کهکشان بیدلی هایم. 

مرا ببین حضرت جان..

همانم.. همان خاکستر نشین تارعنکبوت گرفته ی فرتوت. 

همان که هربار که آمد رو به روی ایوان بارگاهتان به شکایت نشست 

و خیره خیره چشم دوخت به گنبد طلایی 

و در تلاطم موج در موج ساقه های استجابت گم شد..  

همان چادر به سرکشیده ی گوشه نشین صحن سرد گوهــــــرشاد. 

همان قامت بسته ی پائین پایتان آقا..

همان که دردش آمده بود از سردرگمی در کلاف درهم تنیده ی دنیاش.

همانم که هرازچندی میآید و یک چمدان رخت چرک بیکسی و اندوه و درماندگیش را 

توی حوض صحن های خانه ی شما می شوید و می رود.. 

یادت هست، میدانم.. 

به معجزه مانند؟ نه.. 

تو خود روح اعجازی و آنقدر باورپذیر و حقیقی آغوش میگشایی رو به ناله هام که گویی مادر، 

که نه گویی خود خدا به دامان می خواندم. 

همیشه هر وقت که باید و هرقدر که دیگر تشنه نباشم 

و نه سیراب.. 

حرامم باد سیری از پریدن در هوای تو آقا جان.

تو تا همیشه ی حیات، 

تا همیشه ی تنفس، 

تا همیشه که آسمان هست 

خورشید تاریکستان ضمیر منی.. 

 

پ.ن - یادم رفت.. آمده بودم بگویم جوانه های سبزم را ببین آقا..