مرا امید وصال «تو» زنده می دارد

حالم خوب نیست عمو. نه به خاطر دنیای دور و برم. حال و هوای دنیای درونم گرفته و ابری و داغونه. امسال چرا اینجوری شد پس..؟ چرا به هیچ سجده شکری سر نذاشتم شب تولدت..؟ 

منا از صحن حرم پیغمبر زنگ زد.. 

دلم گرفت.. دلم باز گرفت.  

چی میشه اگه ببینمت دوباره؟ 

آره فهمیدم. 

عمو!

دلم برای تو تنگ شده. 

بذار خوابت بیاد توی چشمای چشم انتظارم. 

بذار رویای بین الحرمین تکرار بشه. بذار فکر کنم اونی که دارم بغلش میکنم یکی دیگه اس. بذار این دفعه هم ذوق کنم از اینکه این سینه ی ستبر عمومه، این عمو سقای منه که دل گرفته از همه جا و همه چی منو محکم - بی دست - بغل کرده.. 

دلم تاب نداره. نفسم بالا نمیاد دبگه. دلم برات تنگ شده.. دلم به خود خود خود خدا تنگ شده برات. دیگه داره میشه خیلی وقت که ندیدمت.. 

بیا. 

تورو خدا. 

تورو خود خدا بذار ببینمت باز.. 

یا اصلاْ بیا، با همون زره و کلاه خود وایسا بالای سرم. 

شب قدر چرا اینقدر دوره؟ 

دلم تنگ شده. 

دل آواره ام تنگه. 

به کی بگم.. 

چله ی حشرخونی گرفتم. 

بیا. 

عمو عباسم. 

دلم گرفته و تنگه به خدا.  

پ.ن-

http://www.bachehayeghalam.ir/media/sound/karimi120(www.BGH.ir).mp3

 http://www.bachehayeghalam.ir/media/sound/karimi120(www.BGH.ir).mp3 

http://www.bachehayeghalam.ir/media/sound/karimi116(www.BGH.ir).mp3